کد مطلب:304372 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:302

پرسش و پاسخ
تأمّل در آنچه كه آمد، ما را با پرسش مهم و دقیقی روبه رو می كند كه: آیا خدای متعال به چه منظور از بندگان خویش طلب كرد تا او را بستایند و حریم نعمتهای بی دریغش را پاس بدارند؟ آیا این موج برخاسته از دریای معارف الهی، به ویژه قرآن كریم و تأكیدهای مكرّر بر ستودن و تحسین و ثنای خداوند منعِم و ارج نهادن به نعمتهای نامتناهی او برای چیست؟ به تعبیر دیگر، حكمت و فلسفه دعوت به ستایش خداوند و سپاسگزاری از نعمتهایش چیست؟ بی تردید، تعبیرهایِ دل انگیزی چون: «وَ نَدَبَهُمْ...» و «وَاسْتَحْمَدَ اِلَی الْخَلائِق...»، برانگیزاننده اندیشه آدمی برای درك و دریافت پاسخ همین پرسش مهم در حوزه معرفت خداوند و نعمتهای اوست، تا در پرتو گشایش این مشكل و پاسخ صحیح بدان، به عالی ترین فلسفه بعثت و عمده ترین و اصلی ترین بخش دعوت پیامبران، به ویژه دعوت جامع و جهانی پیامبر اسلام(ص) راه یابد. پیش از پاسخ به این پرسش و تحلیل درست از حكمت دعوت به ستایش و ثنا، بیان دو نكته اساسی ضروری است:

1. در باب شكر و ثنا و ستایش كه مبتنی بر مبانی كلامی، فلسفی، عرفانی و دینی است، خدای منعم، بی نیاز از ستایش و تحسین بندگان است؛ زیرا موجودی كه در قالب تنگ و تاریك طبیعت، گرفتار است و از فكر و فهم محدودی برخوردار، كوچكتر از آن است كه با ذكر و ثنای خداوند، سودی به او برساند یا با سرپیچی و غفلت از ستایش، ضرری متوجّه ساحت پروردگار خویش سازد؛ چرا كه خدای بزرگ با آفرینش جهان پر از راز و رمز، بازاری را نگشوده است تا كالای هستی را در معرض ِ سود و زیان قرار دهد. او بی نیازِ مطلق است و همه موجودات به او نیازمند؛ بلكه در عرصه نامتناهی بذل و اِحسانش، همگان جز فقر و ناداری هیچ ندارند:


ما بری از پاك و ناپاكی همه

از گرانْ جانیّ و چالاكی همه


من نكردم امر تا سودی كنم

بلك تا بر بندگان جودی كنم [1] .


در قرآن كریم، همه جا سخن از غنای حقّ و فقر و ناداری خلق است. در سوره توحید (اخلاص) با گویاترین و جامع ترین تعبیرها در توصیف خداوند، آمده: «قُل هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ. اللَّهُ الصَّمَدُ...» و كمالات ذات مقدّس حق را برمی شمرد و به اوصاف تنزیه پرداخته و ذات لایزال الهی را از هر نقص و عیب و نیازی مبرّا دانسته و «ما سِوَی اللَّه» را در تمامی نیازهای وجودی، وابسته به او دانسته است. حضرت امام جواد(ع) در توضیح معنای «صَمَد» فرمود:

السَیِّدُ الْمَصْمُودُ اِلَیْهِ فِی الْقَلیلِ وَالْكَثیرِ. [2] سیّد و سالاری كه همگان در همه نیازها، خواه اندك و خواه بسیار، رو به سوی او دارند.

بنابراین، هیچ موجودی، نه در ذات، نه در صفات و نه در افعال، با او همسنگ و شریك نیست؛ زیرا به حسب ذات، «احد» است و در نسبت با آفرینش، «صمد». در مناجاتی كه از دستخطِ حضرت ولیّ عصر(عج) نقل شده است و دعایی است با مضامین بسیار بلند و نیكو، كه درهایی از علم و معرفت را به روی صاحبدلان می گشاید، آمده است:

یا مُوجِدَ كُلِّ موجودٍ... وَ فاقِدَ كُلِّ مَفْقُودٍ. ای هستی بخشِ هر آنچه هست و ای نادارِ هر ناداری.

در جمله «فاقِدَ كُلِّ مَفْقودٍ»، راز و رمزی نهفته است كه شایسته تأمّل است و نه تنها نقصی به ذات مقدّس او راه ندارد؛ بلكه از هرآنچه كه كمال ناقص است نیز مبرّاست:


ز عشق ناتمام ما جمالِ یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را


(حافظ)

2. ذات مقدّس پروردگار، برتر از توصیف و ثنای بندگان است و نعمتهایش، بیرون از حدّ است. امام عارفان، علی(ع) در مقام ستایش، خدای متعالی را چنین توصیف كرده:

ألحَمْدُ للَّهِِ الَّذی لا یَبلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ وَ لا یُحصی نَعْمائَهُ الْعادّونَ و َلایُؤدّی حَقّه الْمُجتَهِدوُنَ. [3] سپاس و ستایشْ خدای را كه حق ستایشش بالاتر از حدّ ستایشگران است، نعمتهایش مافوق اندیشه شمارشگران، و حقّ جویان كوشا از اَدای حقّش، ناتوان اند.

مرحوم علّامه جعفری می نویسد: آن همه عظمت حیرت انگیز در كاخ مجلّل هستی و این همه امتیاز و كمال بیكران در موجودی به نام انسان، چیزی جز گسترش دَمی از مشیّت بی نهایت نیست كه آن را با كلمه «باش» برافروخته است و نوع انسانی با آن همه ابعاد وجودی و استعداد و وجدان و اندیشه - كه لحظه ای از جریانش، جهانی را آباد و یا عالمی را ویران می سازد - چیزی جز قطره ناچیز از اقیانوس بی پایان قدرت او نیست. [4] .

حضرت زین العابدین(ع) فرمود:

اَلَّذی قَصُرَتْ عَنْ رُؤیَتِه أبْصارُ النّاظرینَ وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ اَوْهامُ الْواصِفینَ. [5] خدایی كه دیده های بینندگان از دیدنش فرومانده و اندیشه های توصیف كنندگان از وصفش عاجز شده اند.

بدین روی، سپاس و ستایش ما درخور موجودیّت محدود و بضاعتِ اندكِ ماست، نه در خورِ ذاتِ مقدّس حق. در قرآن كریم آمده است:

سُبحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ. [6] منزّه است پروردگار تو، پروردگار شكوهمند، از آنچه وصف می كنند.

علی الاصول، توصیف و ستایش، ثنای ذات مقدّس حق تعالی است و بدیهی است كه ثنای هر ثناكننده به قدرِ معرفت اوست؛ و چون دست معرفت آدمی از حریم عزّتِ جلال و جمالش كوتاه است، هیچ گاه به دامن ثنای او نخواهد رسید:


گفت اگر چه پاكم از ذكر شما

نیست لایق مر مرا تصویرها


لیك هرگز مست تصویر و خیال

در نیابد ذات ما را بی مثال


ذكر جسمانه خیال ناقص است

وصف شاهانه از اینها خالص است


شاه را گوید كسی جولاه نیست

این چه مدح است، این مگر آگاه نیست؟ [7] .


برای همین است كه، قافله سالار پیامبران و اولیای مكرّم خداوند، صاحب مقامِ محمود، برترین و جامع ترین جلوه جمال و جلال الهی، با اینكه در هر دو قلمرو معرفت و ستایش، لِوای «حمد» را بر دوش می كشد، مفتخرانه بدین عجز و ناتوانی اعتراف می كند:

لا اَبلُغُ مَدْحَكَ وَالثَّناءَ عَلَیْكَ، اَنْتَ كَما اَثْنَیْتَ عَلی نَفسِكَ. [8] [بار الها!] هرگز ژرفای مدح و ثنایت را درنمی یابم، تو آنچنانی كه خود ثنا كرده ای.

پاسخ نخست: فلسفه و حكمت دعوت به ستایش خداوند و سپاسگزاری از نعمتهای او، این است كه پدیده های هستی با همه اختلافی كه در صورتها و كمالات و مراتب و حدود دارند، جملگی با عشق و شور و مستی، تسبیح گویان و ستایش كنان، راهی اقلیمِ حُسن و كمال اند و به شوقِ دیدارِ جمالِ مستغنیِ آن یارِ بی مثال، با نظم و پیوستگی و آهنگ ویژه ای در پرواز:

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَالْاَرْضُ وَ مَنْ فیهنَّ وَ اِنْ مِنْ شَیْ ءٍ اِلّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ اِنَّهُ كانَ حَلِیماً غَفُوراً. [9] آسمانهای هفتگانه و زمین و هركس كه در آنهاست، همه ستایش و تنزیه او می گویند، و هیچ چیز نیست، مگر اینكه در حال ستایش، تسبیح او می گوید؛ ولی شما تسبیح و تنزیه آنها را درنمی یابید. به راستی كه او همواره بردبارِ آمرزنده است.


همه ذرّات عالم همچو منصور

تو خواهی مست گیر و خواه مخمور


در این تسبیح و تهلیل اند دائم

بدین معنا همی باشند قائم


جالب اینكه این ستایش و سلوك در سراسر هستی، بر اساس درك و شعور طبیعی یا فطری یا عقلی موجودات از ذات مطلقِ «اللَّه» است و به شكل نمازی عارفانه در معبد عشق انجام می گیرد؛ اگرچه ما خاك نشینان را نَرسد كه حقیقت و ژرفای این ستایش شورانگیزِ هستی را دریابیم و آوای دلنوازِ كائنات با زیبایی مطلق و لطیف را با آن زیبایی پایان ناپذیرش، جز با گوش جان بشنویم:


به ذكرش هرچه بینی در خروش است

دلی داند درین معنا كه گوش است


نه بلبل، برگلش تسبیح خوان است

كه هر خاری به تسبیحش زبان است


در سوره نور، آمده است:

اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَالطَّیْرُ صافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلوتَهُ وَ تسْبیحَهُ وَاللَّهُ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ. [10] آیا ندیدی كه هر كه [و هرچه در آسمانها و زمین است و پرندگان نیز در حالی كه در آسمان پَر گشوده اند، تسبیح او می گویند؟ همه ستایش و نماز خود را می دانند، و خدا به آنچه می كنند، داناست؟


ذرّه ذرّه عاشقانِ آن كمال

می شتابند در علوّ همچون نهال


سَبَّحَ للَّهَِ هست اشتابشان

تنقیه تن می كنند از بهر جان [11] .


چكیده سخن اینكه قافله هستی، سراسر تسبیح گویان و ستایش كنان رو به سوی خیمه عزّت در سلوك اند:

وَ كُلٌّ فی فَلَكٍ یَسْبَحُونَ؛ [12] و هر یك در سپهری در این دریای بی پایان، شناورند.

مقصود از دعوت به ستایش خدای منعم و سپاسگزاری از نعمتهای او، این است كه آدمیان نیز در این سیر ابدی، هماهنگ و همدل با كاروان هستی به تسبیح و ستایش جمال مطلق برخیزند و جان ناآرام خویش را با ورود به سرای امن و دارالسّلام ابدیت، آرامش بخشند:

وَاللَّهُ یَدْعُوا اِلی دارِ السَّلامِ. [13] و خداوند، [شما را] به سرای سلامت فرامی خواند.

پاسخ دوم: انسان موجودی است زنده؛ یعنی حیوان است؛ امّا با حیوانهای دیگر متفاوت است، در حدّی كه شایسته نیست او را در ردیف سایر حیوانها برشمرد. همه حیوانها، به اصطلاح عالمان منطق، در جنس (حیوانیّت) با هم اشتراك دارند، لكن هر كدام دارای فصل ممیّزی هستند كه آنها را از دیگران جدا می سازد و نوع خاصّی به شمار می آیند.

البتّه تفارق انسان از دیگر حیوانها، تنها در نوعِ خاص بودن نیست؛ زیرا این حدّ تفارقی است كه هر یك از انواع حیوان در مقایسه با دیگری دارد و درعین حال، همه در یك ردیف و طبقه قرار می گیرند، برخلاف انسان كه تفارق رازآمیزی با حیوانها دارد؛ بدین معنا كه هرگاه بخواهیم موجودات زنده را طبقه بندی علمی بنماییم، نباید او را نوعی از انواع حیوانها به شمار آوریم.

در حقیقت، انسان درمیان زندگان از شگفتی ویژه ای برخوردار است و به گفته عارفان، حقیقت ممتدی است در امتداد نظام هستی، كه از یك سو وابسته به جهان طبیعت است (خاك و آب و هوا، گیاهان و جانوران كه میلیاردها سال پیشتر از وی پدید آمده اند). و از سوی دیگر، گستره هستی اش تا ابدیّت و جاودانگی امتداد می یابد و جامع ویژگی های موجودات نورانی و ظلمانی است. بدین معنا كه از علوم فرشتگان تا غرائز حیوانات در وجود انسان جمع آمده است و قدما انسان را با جهان مقایسه كرده و او را «جهانِ صغیر» نامیده اند. بر این اساس، آدمی را نسخه فشرده آن می دانستند. جمله معروف: «اَلْاِنْسانُ عالَمُ الْاَصْغَرِ وَالْعالَمُ اِنسانُ الْاَكْبَرِ»، یادگار حكیمان و دانایان پیشین است. در دیوان منسوب به علی(ع) آمده است:


اَتَزْعَمُ اَنَّكَ جِرمٌ صَغیرٌ

فیكَ انْطَویَ الْعالَمُ الاَكْبَرُ


شاعری می گوید:


ای نسخه نامه الهی كه تویی

وی آینه جمال شاهی كه تویی


بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست

در خود بطلب هر آنچه خواهی كه تویی


بدین روی، اگر چه انسان در رده بندی های منطقی، نوعی از انواع حیوان شمرده می شود، لیكن در مكاتیب انسان شناسی دینی كه از سوی پیامبران عرضه شده است، به ویژه در معارف اسلامی، در شكل و قواره «اَحْسَنَ تَقْوِیم» از تعدیل نیكو و تقویم بایسته به لحاظ ساختار بدنی، و گرایش های والا و فوق حیوانی به لحاظ توانایی ها و استعدادهای معنوی اش، برخوردار است و زبده ترین و ناب ترینِ آفریده هایی است كه خداوند به موجب همین هنرنمایی شگفتش، خود را تحسین كرده و «اَحْسَنُ الْخالِقینَ» می نامد: «فَتَبارَكَ اللَّهُ اَحْسَنُ الْخالِقینَ». [14] .

حاصل سخن اینكه برازندگی وجودی انسان، مرهون هوش سرشار، اندیشه نیرومند، عقل و اراده آزاد و برتر از همه، حاصل داشتن رابطه بندگی با خالق خویش است. با داشتن این سرمایه هاست كه انسان، تنها حیوانی غرق در هستی نیست؛ بلكه با آن در تعامل و تأثیر و تأثّر آگاهانه است و موجودی است كه در پی یافتن معنای جهانِ خویش، یعنی درپی یافتن علّتِ آغازین و غایت نهایی آن است.

بر این اساس، خدای تعالی با برگزیدن پیامبران، برای هرچه بیشتر بالنده كردنِ هویّتِ انسان و بالا بردن آدمی از سطح عمومی و عادی دیگر حیوانات، او را فراخواند تا هماهنگ با همه هستی، زبان به ستایش و ثنا و تحسینِ آفریدگار خویش بگشاید و در این سلوكِ به سوی ابدیت، نه تنها از مرز حیوانی بگذرد؛ بلكه پیشاپیش فرشتگان، شاهد یكتای هستی را در آغوش گیرد و به تعبیر ظریف امیرالمؤمنین(ع)، پرده های نور را بِدَرَد، به معدن عظمت واصل گردد و جانش را چون شعاعی به عزّت قدس الهی بیآویزد: «حتی تَخْرِقَ اَبصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مَعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ». امام صادق(ع) فرمود:

اِنَّ رُوحَ الْمؤمِنِ لَاَشَدُّ اِتّصالاً بِرُوحِ اللَّهِ مِن اتِّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بها. [15] جان مؤمن به روح خدا بیشتر پیوسته است تا شعاع آفتاب به آفتاب.


اتّصالی بی تكیّف بی قیاس

هست ربُّ النّاس را با جان ناس [16] .


حضرت زین العابدین(ع) در نیایش خود، نقاب از رخ این دعوت برگرفته و حكمت فراخوانی به ستایش خداوند و سپاسگزاری از نعمتهای او را برای ستایشگران و شكرگزاران، تبیین فرموده است:

وَالْحَمْدُ للَّهِِ الَّذی لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلی ما اَبْلاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتابِعَةِ، وَ اَسْبَغَ عَلَیْهِم مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظاهِرَةِ لَتَصرَّفُوا فی مِنَنِهِ فَلَمْ یَحْمَدُوهُ وَ تَوسَّعُوا فی رِزْقِهِ فَلَمْ یَشكرُوهُ، وَ لَو كانوا كَذلِكَ لَخَرَجُوا مِنْ حُدودِ الاِنْسانیة اِلی حَدِّ البَهیمیَّةَ فَكانُوا كَما وَصَفَ فی مُحْكَمِ كِتابِهِ: «اِنْ هُمْ اِلّا كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبیلاً [17] [18] .

و سپاسْ خدایی را كه اگر بندگانش را از شناختن آیین سپاسگزاری اش بر عطایای متواتری كه به ایشان داده و نعمتهای پیوسته ای كه برایشان كامل ساخته، محروم می ساخت، در نعمتهایش تصرّف می كردند و سپاس نمی گزاردند و در روزی اش دست تصرّف می گشودند و شكر نمی كردند، و اگر چنین می بودند، از حدود انسانیّت به مرز بهیمیّت (حیوانیّت) می رفتند و چنان می بودند كه در كتاب محكم و استوار خود، وصف كرده است: «ایشان جز مانند چارپایان نیستند؛ بلكه خود، گمراه ترند».


اُذكُروا اللَّه شاه ما دستور داد

اندر آتش دید ما را نور داد


پاسخ سوم: عشق به ستایش و تحسین، به معنای توصیف زیبایی ها وتمایل به سپاسگزاری، به معنای شمارش ِ نیكی های دیگران و تجلیل و قدردانی از آنها، در فطرت الهی انسان ریشه دارد: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها» [19] ، و احساس لذّت از این ستایش و سپاس، موهبتی است نهفته در ساختار آدمی؛ زیرا این عشق ورزی ها و احساس ِ لذّتها، سلوكی هماهنگ با نظام خلقت و بر وفق قانون آفرینش است:

یُسَبِّحُ للَّهِِ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الْاَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزیزِ الْحَكیمِ. [20] آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، خدایی را كه پادشاه پاكِ ارجمندِ فرزانه است، تسبیح می گویند.

و به تعبیر ظریف حضرت زین العابدین(ع):

ثُمَ سَلَكَ بِهِمْ طَریقَ اِرادَتِهِ و بَعَثَهُمْ فی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ. [21] آنگاه [كه آفریدگان را به قدرت خود پدید آورد و ایشان را بر وفق خواست خود آفرید] در طریق اراده خود، روان ساخته و در راه محبّت خویش، برانگیخته است.

و در نهایت، پیوستن به كاروان عرشیان است كه گِردا گِرد عرش الهی و بارگاه جلال ربوبی به تسبیح و ستایش مشغول اند:

وَ تَرَی الْمَلائِكَةَ حافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ. [22] و فرشتگان را می بینی كه پیرامون عرش به ستایش پروردگارِ خود، تسبیح می گویند.

الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ. [23] كسانی كه عرش [خدا]را حمل می كنند و آنان كه پیرامون آن اند، به سپاس پروردگارشان تسبیح می گویند.

بی گمان، ستایش و سپاسْ در پاره ای موارد، معقول و پسندیده و امری ضروری است. چنانكه اگر كسی از خصلتی نیكو برخوردار باشد، یا اینكه در راه خدا فداكاری كند و از خود بگذرد، یا در راه تعالی انسانها و بالا بردن آنان از سطح عادی و تخلّق به اخلاق الهی، یا گره گشایی از كارهای فروبسته آنان، اقدامی نیكو و خدمتی شایسته انجام دهد، بایسته ستایش و ثناست؛ چرا كه این ارجگزاری و تجلیل، مایه شور و شوق نیكوكاران نسبت به كارهای نیك و خدمات اجتماعی، تهییج و تشویق دیگران و نیز بالندگی روح همبستگی و خیرخواهی و در نهایت، بازدارنده آدمی از زشتی ها و پلشتی هاست. علی(ع) فرمود:

مَنْ اَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا اِلَیْه طَرِیقَهُ، وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجاةِ، وَ مَنْ اَخَذَ یَمِیناً وَ شِمالاً ذَمّوُا اِلَیهِ الطّرِیقَ. [24] [بندگان پاك خداوند] هر كه را كه به تعادل گراید، راهش را می ستایند و به نجات، بشارتش می دهند، و هر آن كه را به چپ یا راست منحرف شود، نكوهش می كنند و از هلاك و سقوط برحذرش می دارند.

امّا در مواردی دیگر، ثنا و ستایش، نكوهیده و امری نامطلوب است؛ چراكه آدمی، گاهی در تنگنای خیالبافی های خود گرفتار می شود، لذا از استعدادهای درونی خویش غافل می گردد و جایگاه ستایش را نمی شناسد و بندِ بندگی جز خدا را بر گردن می نهد و در برابر هر شَبَح بی روح و ناتوان و هر موجود حقیر و رَذْلی، سرِ تعظیم فرود می آورد و زبان حمد و ستایش به ناروا می گشاید و قدرتمندانِ تهی مغز و فرومایگان و بدسِگالان و نام پرستانِ چاپلوس پرور را می ستاید.

از این روی، مسئله اصلی و به عبارتی، اصلی ترین مسئله در رسالت و دعوت پیامبران، به ویژه آخرین آنان، پس از معرفت خداوند، دعوت به ستایش و ثنای اوست و حكمتِ این دعوت (به ستایش خداوند و اذن بر پاس داشتن نعمتهای او) برانگیختن شعور آدمی به درك حقیقتِ «حمد» و «شكر» و گشودن چشم او به جهانِ سراسر زیبایی و جمال و در نهایت، رهایی انسان است از محیط تاریك ستایشگری و چاپلوسی و تملّق گویی و ثناخوانیِ ثناخواهان و چاپلوسان. در عرصه ستایش و قلمرو سپاسگزاری خداوند و اینكه: «اَلْحَمدُللَّهَ»؛ «وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه»؛ «وَ اِن تَعُدُّوا نِعْمَة اللَّهِ لاتُحْصُوها»؛ [25] «اُذْكُروا نِعْمَة اللَّهِ عَلَیْكُمْ». [26] «وَاشْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ اِنْ كُنْتُمْ اِیَّاهُ تَعْبُدُونَ». [27] ستایش كننده، پستی و حقارت و نقص و نیاز خود را تصوّر می نماید و تنزّه و جلال و غنای ربوبی را درمی یابد و با ادراك نقص خود و توجّه به استعدادِ سرشار و قدرت خویش برای برتری جویی، خویشتن را از هرآنچه غیر اوست، می رهاند و تنها او را می ستاید و نعمت را - هرچه هست - تنها از او می بیند و دیگر ثنا و تحسین خود را نثار كسانی كه نُماد انسانی دارند و در باطن حیوانی بیش نیستند، نمی كند: [28] .

اِلهی وَالْحِقْنی بِنُورِ عِزِّكَ الْاَبْهَجِ، فَاَكُونَ لَكَ عارفاً وَ عَنْ سِواكَ مُنحَرِفاً وَ مِنْكَ خائِفاً مُراقِباً یا ذَاالْجَلالِ وَالْاِكرامِ. [29] .

معبود من! اِله من! مرا [از این تخته بند تن و سراچه طبیعت تاریك و تنگنایِ دریوزگیِ خلقِ محتاج، بِرهان و]به طَرَب سرای نورانیِ عزّت و استغنایِ خود كه از هر چیز مسرّت انگیزتر است، ملحق فرما تا معرفتم تنها از آنِ تو باشد و از غیر تو رویگردان باشم و با تكیه بر این معرفت، تنها از تو خائف باشم، ای خدایی كه صاحب صفات قهرآمیز جلال و مهرانگیز جمالی.


ما ز آز و حرص خود را سوختیم

وین دعا را هم ز تو آموختیم


حرمتِ آنكه دُعا آموختی

در چنین ظلمت چراغ افروختی [30] .


ای خدا ای فضل تو حاجت روا

با تو یاد هیچ كس نبوَد روا


ای كریم و ای رحیم سرمدی

در گذار از بدسِگالان این بدی


ای بداده رایگان صد چشم و گوش

بِی ز رَشوت بخش كرده عقل و هوش


پیش از استحقاق بخشیده عطا

دیده از ما جمله كُفران و خطا


ای عظیم از ما گناهان عظیم

تو توانی عفو كردن در حریم [31] .



[1] مثنوي، دفتر دوم، بيت 1756 - 1755.

[2] أصول الكافي، ج 1، ص 123.

[3] ترجمه و شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 24.

[4] ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 24.

[5] دعاي يكم صحيفه سجاديه.

[6] سوره صافات، آيه 180.

[7] مثنوي، دفتر دوم، بيت 1719 - 1716.

[8] فروع الكافي، ج 3، ص 324.

[9] سوره اسراء، آيه 44.

[10] سوره نور، آيه 41.

[11] مثنوي.

[12] سوره يس، آيه 40.

[13] سوره يونس، آيه 25.

[14] سوره مؤمنون، آيه 14.

[15] أصول الكافي، ج 2، ص 166.

[16] مثنوي، دفتر چهارم، بيت 760.

[17] دعاي يكم صحيفه سجاديه.

[18] سوره فرقان، آيه 44.

[19] سوره روم، آيه 30.

[20] سوره جمعه، آيه 1.

[21] دعاي يكم صحيفه سجاديه.

[22] سوره زمر، آيه 75.

[23] سوره غافر، آيه 7.

[24] نهج البلاغه، خطبه 213.

[25] سوره ابراهيم، آيه 34.

[26] سوره فاطر، آيه 3.

[27] سوره نحل، آيه 114.

[28] درباره چاپلوسي و تملّق و مدّاحي كه يكي از لغزشهاي زبان آدمي و از آفتهاي مهمّ اجتماعي است و با تأسف بايد گفت كه در جامعه ما بسيار رواج يافته، به كتاب چاپلوسي و تملق ازمؤلف رجوع شود.

[29] مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيّه.

[30] مثنوي، دفتر سوم، بيت 2215-2216.

[31] همان، بيت 2211-2215.